ن
بودن قدرت نقد در جامعه يك پيشينه تاريخي دارد. به دليل وجود حكومتهاي مستبد، خودكامه، پادشاهي، فئودالي و ملوكالطوايفي در گذشته نقد و انتقاد ريشه نيافته است، زيرا هر كسي كه انتقادي كرده است زبانش را بريدهاند و اين مساله به حدي رواج داشته كه در اشعار شاعران بزرگي مانند سعدي به آن اشاره شده است.
يكي از پيامدهاي مهم اين مساله در جامعه مارواج دروغگويي بوده است و اين شعر كه «دروغ مصلحتآميز به از راست فتنهانگيز » است، به اين مساله اشاره دارد. چون جامعه يك حالت سنتي و پادشاهي داشته است به همين دليل هرچه حاكم ميگفته مورد قبول همگان بوده است.سخنان شاه را عدهاي متملق و چاپلوس تأييد ميكردند و همين باعث ميشد كه به مرور زمان قدرت نقد در جامعه دچار افول شود، زيرا با وجود اين متملقان، پادشاهان ديگر قدرت شنيدن انتقادها را نداشتند.اين عدم انتقاد در جامعه به مرور به دورههاي بعد هم تسري پيدا كرده است. براي اينكه مردم در يك جامعه بتوانند
منتقدان خوبي باشند بايد براي آن پرورش يافته باشند.
اما در طول تاريخ 2 هزار و 500 ساله پادشاهي ايران هيچ گاه قدرت نقد وجود نداشته است و بسترهاي آن هنوز هم در جامعه به وجود نيامدهاند. در جامعهاي كه جرأت نقد و انتقاد وجود ندارد و براي آن گوش شنوايي نيست، افراد ميتوانند مشكلات را ببيند ولي بنا به دلایلی هيچگاه آنها را نقد نميكنند و اگر نقدي هم صورت بگيرد بسیا ادب چیست؟...
ادامه مطلبما را در سایت ادب چیست؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : porseshmehr96-javadabdivazvani بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 10:09